سالگرد ازدواج مامان و بابا
22 آبان هشتمین سالگرد ازدواج من و بابامهدی بود که از طرف محل کار باباجون، به این مناسبت به بابا مرخصی داده بودند. بعد از خوردن صبحانه ، باباجون گفت بریم بیرون ... اول رفتیم دانشگاه بابا و بعد هم باباجون ما رو به ناهار توی ارم شاندیز دعوت کرد و ما دو نفر هم با کمال میل قبول کردیم.... اونجا مثل همیشه شما کلی انرژی داشتی و از محیط و غذاها لذت بردی و کلی بازی کردی...موقع برگشتن شما با حیوونای مجسمه ای کنار جاده کلی بازی کردی.. ...